«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحَجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلوُن»1.
«سپس دلهاي شما پس از اين جريان (ذبح بقره براي شناخت قاتل) سخت شد، آنها مانند سنگاند يا سختتر از آن (زيرا) برخي از سنگها است كه از آن آب فوران ميكند، برخي از آنها ميشكافد و آب از آن بيرون ميآيد، و برخي از آنها از ترس خدا، فرو ميافتد خداوند از آن چه كه انجام ميدهيد، بي خبر نيست».
پيش از تفسير اين «مَثَل» نكاتي را يادآور ميشويم:
از آنجا كه قرآن اين «تمثيل» را پس از داستان بقره «بني اسرائيل» مطرح كرده است، لازم است به صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آيه با ما قبل خود، روشن گردد.
يك نفر از «بني اسرائيل» به دست كسي كشته ميگردد، ولي قاتل آن شناسايي نميشود، تمام قبايل خود را تبرئه كردند، و ميرفت كه خون مقتول لوث شود، و در نتيجه، درگيري بزرگي در ميان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسي عليهالسلام برده شد تا گره كور اين حادثه پيچيده را بگشايد، جريان از طريق موازين عادي، قابل حل نبوده، بايد از غيب استمدادي برسد.
وحي الهي فرود آمد، و دستور داد كه گاوي را سر ببرند، و برخي از اعضاي مقتول را به گاو بزنند، او زنده ميگردد، و قاتلِ خود را معرفي مينمايد.
آنان سخن موسي عليهالسلام را شوخي و يا استهزاء تلقي كردند و با تحاشي حضرت موسي عليهالسلام كه فرمود:
«أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ»؛(به خدا پناه ميبرم كه از جاهلان باشم) روبهرو شدند و فهميدند كه كار جدي است و شوخي در كار نيست. ولي چون فرمان خدا را از صميم دل نپذيرفته بودند، درصدد برآمدند كه بهگونهاي از آن شانه خالي كنند.
از اينرو يك رشته سؤالها كه همگي نوعي بهانهجويي براي فرار از تكليف بود، مطرح كردند. نخست از سن و سال گاو پرسيدند.
خطاب آمد: ميانسال باشد، نه آن قدر پير كه از كار افتاده و نه آن قدر جوان كه نزاييده باشد.
در مرحله دوم از رنگ آن پرسيدند.
خطاب آمد: كه زردرنگ باشد كه بينندگان را خوشحال كند.
در مرحله سوم خواستار ديگر مشخصات گاو شدند.
خطاب آمد: گاوي كه براي شخم زدن رام نشده، و كار آن آبكشي براي زراعتها نبوده و رنگ آن يكپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ ديگري نباشد.
آنگاه كه درهاي بهانهجويي را بسته ديدند، راهي جز تسليم نداشتند و خواهناخواه به موسي گفتند:«الآن جِئْتَ بِالحَقِّ» «حالا حق مطلب را اداء كردي».
ولي چنين تصديقي، جز ظاهرسازي، چيز ديگري نبود. از لحظات نخست صدور فرمان، تصميم بر فرار از تكليف بود، سرانجام فرمان الهي را با كمال كراهت و بيميلي اجرا كردند چنان كه ميفرمايد: «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلوُن»2«گاو را سر بريدند ولي مايل نبودند كه آن را انجام بدهند».
موسي عليهالسلام براي پيدا كردن قاتل، دستور داد كه پارهاي از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وي زنده گردد و قاتل خود را معرفي كند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احياء، قاتل خود را معرفي كرد.
شايسته بود كه بني اسرائيل با ديدن اين معجزه بزرگ كه نشانه عظمت خدا، و صدق رسول او موسي، و نمونهاي از معاد بود، نرمي بيشتر نشان بدهند، و كفّه معنويت آنها بر كفّه مادّيت سنگيني كند، ولي بر عكس؛ با مشاهده اين آيت الهي، قساوت آنان بيشتر شد، و پيوسته از جادّه حق، منحرف ميشدند.
قرآن به اين وضع اسفبار با جمله «ثُمَّ قَسَتْ قُلوُبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» اشاره ميكند يعني پس از اين پديده ياد شده، دلهاي شما به جاي انعطاف و گرايش به معنويت، سختتر گرديد.
قلب صنوبري كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد، عضوي از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن ميباشد، در حالي كه قلب؛ عضوي از كلّ بدن است، مظهر حيات انسان به شمار ميرود، و ايستادن آن، غالبا نشانه مرگ ميباشد و اثر پديدههاي رواني در آن، زودتر از اعضاي ديگر مشاهده ميشود، قلب انسان هنگام فرح و شادي، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاي ديگر، عكسالعمل نشان ميدهد، ضربان آن تند و يا كند ميگردد.
به خاطر چنين ويژگي؛ بسياري از امور رواني حتي تعقّل و تفكّر به آن نسبت داده ميشود، در حالي كه قلب؛ مظهري بيش، براي اين موضوعات نيست، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگي، قساوت و بيرحمي كه پديده رواني خاصي است، در آيه مورد بحث به «قلوب» نسبت داده و فرموده است: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ» در حالي كه محور واقعي آن روح و روان است.
در زبان فارسي به انسان بيرحم و بيمروت؛ سنگدل ميگويند، انساني كه در برابر پديدههاي رأفتخيز، واكنشي از خود نشان نميدهد و از كنار آنها با بيتفاوتي كامل ميگذرد، در ريختن خون انسانهاي بيگناه نمينالد، بلكه چه بسا از آن لذت ميبرد.
در ادبيات فارسي واژههاي «سنگدل» و «سنگدلي» كه اوّلي وصف، و دومي حاصل مصدر است، در اين مورد به كار ميرود.
حافظ ميگويد:
بر خود چو شمع، خندهزنان گريه ميكنم تا با تو سنگدل، چه كند سوز و ساز من
سعدي ميگويد:
در انديشهام تا كدامين كريم از آن سنگدل دست گيرد به سيم فردوسي ميگويد:
سياه اندرون باشد و سنگدل كه خواهد كه موري شود تنگدل و نيز ميگويد:
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل كه آن مرد بيدانش و سنگدل اگر «سنگدل» صفت مركّبي است و به معني بيرحم، «سنگدلي» حاصل مصدر است كه در ادبيات از آن بهره ميگيرند.
و در شعر فرخي هر دو در يك بيت آمدهاند.
اي پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان تندي و سنگدلي پيشه تو است اي دل و جان
از آنجا كه در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاي فارغ از رحمت و رأفت را كه هيچ نوع رقّت به آن دست نميدهد، به سنگ تشبيه ميكنند. قرآن در معرفي قوم بنياسرائيل از اين تمثيل بهره ميگيرد و ميفرمايد:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالحِجارَةِ»: «پس از مشاهده جريان گاو، دلهاي شما جاي «نرمدلي» قسي و بيرحم و بسان سنگ گرديد».
بعدا گام فراتر نهاده و يادآور ميشود كه قلوب بنياسرائيل در نتيجه دوري از معنويات حتي از سنگ هم سختتر شدند، نه تنها آنان سنگدلانند، بلكه از سنگ هم سختتر و قسيترند.
براي روشن شدن اين تمثيل، قرآن به سه نوع تأثيرپذيري سنگ اشاره ميكند كه هر كدام ميتواند برهاني بر گفتار خود (از سنگ هم سختترند) باشد:
1. گاهي شكاف وسيعي در سنگ كه در دامنه كوه است، رخ ميدهد كه ناگهان آب رواني از آن بيرون ميجهد كه نهر عظيمي را تشكيل ميدهد.
اين شكاف وسيع كه قرآن آن را «انفجار» مينامد، نخست در صخره پديد آيد، آنگاه در آب، و قرآن براي اختصار، آن را به آب كه تشكيل دهنده نهر است نسبت داده، چنانكه ميفرمايد: «وَ إنَّ مِنَ الحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهارُ» «برخي از سنگها به گونهاي است كه نهرها از آن فوران ميكند».
2. گاهي شكاف ريز و كوچكي در دل سنگ پديد ميآيد كه قرآن از آن به لفظ «يشَّقَّقُ» تعبير ميكند، آنگاه آب كمي از آن بيرون ميآيد كه در لغت عرب آن را «عين» و يا به زبان فارسي «چشمه» مينامند.
3. برخي از سنگها، به خاطر احساس عظمت حق، از نقطه بالا به زير ميافتد، هر چند ابزار علمي براي آن، علّت طبيعي معرفي ميكند، ولي اين مانع از آن است كه در طول آن، عامل ديگري كه همان احساس عظمت حق است، مؤثر باشد.
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختي از پديده نرمي به نام آب دو نوع اثر ميپذيرد درحالي كه دلهاي بنياسرائيل از هيچ حادثه و پديدهاي به خاطر قساوت متأثر نميشدند؛ زيرا يك نوع أنانيت و خودخواهي و غير خودنخواهي بر آنها حكومت ميكرد.
اين بيان بر اين اساس است كه هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تأثير آن است.
ممكن است در اين مورد عامل ديگري نيز مانند زلزله و صاعقه كمك كند، و انفجار و يا شكافي در صخرهها پديد آيد و آب محبوس، با فشار؛ راه خود را باز كند، و موانع را از سر راه خود بردارد.
در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختي در مقابل حادثه، تأثيرپذير بوده و از خود نرمش ميدهند ولي فرزندان اسرائيل به خاطر تربيتهاي ناصحيح و عوامل موروثي در برابر هرنوع پند و اندرزي، و دليل و برهاني مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پيدا نميكرد.
امروز عكس العمل حكومت غاصب اسرائيل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلي آنها است، با اين كه جهان، خشونت اسرائيل را محكوم ميكند، و هيچ سياستمدار واقعبيني آن را حمايت نميكند ولي آنان به عمل ننگين خود مانند كشتن نونهالان و شيرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه ميدهند، ملت اسرائيل يك جمعيت كولي و خانه به دوش هستند كه از اطراف جهان به اين سرزمين فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطين از خانه و كاشانه خود سرزمين آنها را تصاحب كردهاند.
درباره سقوط سنگ از قلّه كوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاويد» به صورت گسترده سخن گفتهايم، و ثابت نمودهايم كه از نظر براهين عقلي و آيات قرآني، نوعي احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاكم است و عارفان در اين مورد سخناني دارند و به عنوان نمونه چند بيت از مرحوم صدرالمتألّهين را ميآوريم:
بَرِ عارف همه ذرات عالم ملك وارند در تسبيح هر دم
كف خالي كه در روي زمين است بَرِ عارف كتاب مستبين است
بههر جا، دانهاي در باغ و راغي است درون مغز او روشن چراغي است
به فعل آيد ز قوه هر نهاني ز هر خاكي يكي عقلي و جامي
بود نامحرمان را چشم دل كور و گرنه هيچ ذره نيست بينور
بخوان تو آيه نور السّماوات كه چون خورشيد يابي، جمله ذرات
كه تا داني كه در هر ذرهاي خاك يكي نوري است تابان گشت زان پاك
خوشبختانه دانشهاي امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا كه دانشمندان روسي معتقدند كه گياهان اعصاب دارند و فرياد هم ميكشند. لابراتوار علائم كشاورزي «مسكو» فرياد و گريههاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط كرد. خبرگزاريهاي جهان از راديو مسكو نقل ميكنند كه گياهان اعصاب دارند، فرياد ميكشند.
راديو مسكو چندي قبل گوشهاي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به اين نتيجه رسيدهاند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه «كدو» و دستگاههاي «اليافي» آن فرستندههايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه و گياه دنبال كرد و انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكسالعمل گياه مواجه شد.
همزمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه «فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزي» نتيجه مشابهي به بار آورد. در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فرياد گياه بلند شد.
البته فرياد گياه آنچنان نبود كه به گوش برسد ولي گريهها و فريادهاي نامرئي اين گياه را دستگاههاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند3.
1) بقره: 74.
2) بقره: 71.
3) روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352.